گم در مه

ساخت وبلاگ
باید بروم خرید. یکی از پرده‌های نو را زدم پشت در بالکن. هنوز دو تا پشت دری و پرده دیگر مانده. به زور دارم خودم را می‌کشانم این ور و آن ور. دلشوره دارم. بیخودی دارم مدام اشک می‌ریزم. دلتنگ‌ام. دلم می خواست دو کلمه حرف بزنی با من. چرا این قدر همه چیز را سخت می‌گیری؟ یک معاشرت ساده بی هیچ حرف برانگیزاننده‌ای چرا برای تو این همه سخت است؟ با من حرف بزن. حرفهای ساده بزن. بگذار از در و بی در صحبت کنیم. بگذار این دلتنگی مرا این طور نکشد. بگذار هوایم با تو تازه شود. خواهش می‌کنم بگذار کمی حرف بزنیم، عین همه موجودات زنده روی زمین. با من کمی حرف بزن. گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 12 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 18:40

کارت‌ها، کارت‌ها، آه از این کارت‌ها! این‌ها ابزار نان خوردن پری است. مشتری وقت می‌گیرد، زنگ می‌زند و پری باید که در نهایت فراغت خاطر و تمرکز کارت را بر بزند و برایت از آینده بگوید، آینده‌ای نه چندان دور. پری ناجی خانوم‌های دلشکسته و دل‌نگرانِ محبوب است. برای من اما پری دوست گرمابه و گلستان که نه، بیش‌تر رفیق استخر و آرایشگاه است. گهگاهی می‌کوشم میان خیره شدن هامان به خطوط در هم آمیخته‌ی نیلی و فیروزه‌ای و لاجوردی سقف استخر بزنم به جاده خاکی فال. می‌گوید روزی بیست تا مشتری دارم، نه بیش‌تر. قصه نمی‌بافم، از جان مایه می‌گذارم، تمرکز می‌کنم و هرچه می‌بینم می‌گویم، اغلب هم درست در می‌آید. بعد زنگ می‌زنند یا پیام بارانم می‌کنند که گفتی فلان وعده، در فلان حالت، فلان اتفاق برات می‌افته، افتاد، ممنونم و تو جادوگری و معجزه می‌کنی و فلان و بیسار!هستی هم با او دوست است. می‌گوید حرفش ردخور ندارد. جَلد همین فال‌های حقش شده. من اما محو خود کارش هستم؛ روزی بیست مشتری بگیرم و از هر کدام دویست تومان، می‌کند به عبارتی چهار میلیون تومان. در عرض سه روز اندازه حقوق یک ماهم کار می‌کنم. بگذار آرام آرام وعده‌های استخر را زود به زودتر کنم، بعد می‌روم روی مغزش که تاروت یادم بده، کمی بعد هم قهوه و شمع و آب و آینه. به این قبله حاجات اگر من رقیب پری نشوم، آذر نیستم، اسمم را تو بگذار چیز دیگری! پولش هم هیچ، ماجراجویی‌اش ملس است.این چند روز از نقاهت به زحمت بلند شدم، اما مریض پر شر و شوری بودم. حتی بیماری سخت مادرم هم جلودارم نشد از شیطنت. مخصوصا پری از دستم در امان نبود این روزها.آرام آرام باید به سر و روی خانه برسم. باید حلزون باشم، فرو رفته در لاک خود، لاکی که گرم و نمناک و تاریک و پذیراست. شب‌ها لاکم را گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 18:40

اگر بگویم استاد مسلم اتلاف وقت شده ام حرفی به گزاف نگفته ام. دیگر مدتهاست که نمی توانم آن تمرکز و فراغت را برای نوشتن بیابم. فقط یک چیز نیست و خیلی هم ساده نیست، دنیایی علت دست به دست هم داده اند تا نشود. اوایل و شاید حالا هم کم و بیش می چسبیدم به برنامه ریزی کردن و ول کن نبودم، اما برنامه دل و دماغ می خواهد و انگیزه. خیلی خالی ام. دارم خودم را سرگرم می کنم که بگذرد، اما نمی گذرد. زندگی تمام نمی شود، اما امید و توانی برای ادامه اش هم نیست. در فضایی خالی از جاذبه، خالی از تعلق معلق ام. چیزی دلخوشم نمی کند. چیزی از سرمای تنم نمی کاهد. خسته ام. هر خوابی که قرار است بیاید به سراغم می گویم کاش آخرینش باشد. این حجم از خلأ را برنمی تابم. توان رفاقت با ملت را از دست داده ام. قحطی آدم شده در دنیای من. کوششم برای ماندن پیش آدم ها ثمری ندارد. حس می کنم به شهری در غریب ترین و دورترین نقطه دنیا مهاجرت کرده ام. شاید اگر مهاجرت می کردم بیش تر می توانستم دوست و همراه پیدا کنم تا در این جا، در وطن بی صاحب مانده ی خودم. انگار دنیا جای من نیست و من با عنادی عجیب سعی دارم خلاف این را اثبات کنم. می خواهی اسمم را ضعیف بگذاری یا هر چیز دیگری بگذار، قادر، اما واقعیت این است که توانم برای ادامه زندگی ته کشیده. خوب که نگاه می کنم می بینم نبودنم چیزی از زندگی را برای اطرافیانم کم نمی کند. مطمئن ام پسرم حالا در زندگی تازه اش جا افتاده. مادرم با خواهرهایش می تواند کمبود مرا جبران کند. محل کارم بی من چیزی کم ندارد. شاید حتی مدتی از نبودنم بگذرد هم کسی نفهمد که نیستم. قطعا دشمن شاد کن می شوم که آن هم مهم نیست دیگر، چون نیستی، نیستی است. چه اهمیتی دارد بعد نبودن کسی حرفی بزند یا نزند؟ همیشه از بچگی فکر می ک گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 11 تاريخ : پنجشنبه 16 فروردين 1403 ساعت: 18:40